با وجود اینکه نقاشی‌های یونان از بین رفته‌اند، اما مجسمه سازی یونان دست کم تا حدی باقی مانده است. بنابراین در حافظه نسل‌های بعدی همواره مجسمه سازی آن را در زیر سایه خود قرار داده است. با این حال، نقاشی جایگاهی برجسته در هنر کلاسیک دارد. پیش از دوره کلاسیک، نقاشان از بعد سوم و از تکنیک سایه روشن (chiaroscuro) خبر نداشتند و تنها گاه گاهی به سمت نقاشی تک رنگ میرفتند. حتی تصاویر پولوگنوتوس (Polygnotus) خطوطی پیرامونی بود که با چهار ماده رنگی محلی، رنگ شده بودند. با وجود این، برای برخی در قرن پنجم همین امر کافی بود تا این نقاشی اولیه و بدوی را به یک هنر پخته تبدیل کنند.
 
نقاشی قرن پنجم، مانند مجسمه سازی آن زمان، گرایش کلاسیکی را نشان می‌داد و به واسطه فرم‌های طبیعی و بعد انسانی متمایز شده بود. با این حال، در بعضی از جهات، ویژگی آن از ویژگی مجسمه سازی هم عصرش متفاوت بود. نقاشی این دوره، به موضوعات متعدد و پیچیدهای پرداخت پارهاسیوس (Parrhasius) نمونه اعلای مردم آتن را با برتریها و عیوبشان، نقاشی کرد، ائوفرانور جنگ سپاه سواره نظام را و أدرسئوس (Odysseus) دیوانگی را شبیه سازی کرد: نیکیاس (Nicias) حیوانات و آنتی فیلوس (Antiphilus) بازتاب شعله ها را بر روی صورت یک انسان نقاشی نمود. آریستیدس اهل تبس (Thebes) بنا به گفته یک نویسنده باستان، «اولین فردی بود که روح و شخصیت انسان‌ها را نقاشی کرد». دیونوسیوس اهل کولوفون (Colophon) نخستین نقاشی بود که فقط نقاشی انسان‌ها را میکشید و بنابراین «تصویرگر انسان» (antropographer) نامیده شد. پامفیلوس حتى تندر و برق را و همانگونه که پلینی اظهار می دارد «چیزی را نقاشی کرد که نمی توانست نقاشی شود» (Piansit et quae pingi non possunt) این مسئله نشان می دهد که علیرغم یکپارچگی، هنر کلاسیک به موضوعات متعددی پرداخته بود. 
 
گرچه یونانیان اصطلاحات «فرم» و «محتوا» را نداشتند، اما هنر آنان، و به ویژه نقاشی موجب طرح مسئله فرم و محتوا گردید. زئوکسیس از اینکه «ماده» و محتوا را در یک نقاشی بر اجرای آن ترجیح میدهند، برافروخته شده بود. برعکس، نیکیاس در مقابل کسانی که هنرشان را با موضوعات پیش پا افتاده مانند «پرندگان و پروانه ها» تباه میکردند، بر جدیت و وزانت موضوعات تأکید میکرد.
 

[هنر کلاسیک]

به طور خلاصه می‌توان گفت: زیباشناسی هنر کلاسیک یونان در وهله اول، زیباشناسی فرمهای قانون محور بود. مسئله فوق بر این اعتقاد استوار است که زیبایی عینی و نسبت های کامل به طور عینی وجود دارند. زیباشناسی این دوره، نسبتها را به طور ریاضی تلقی میکرد و بر این اعتقاد مبتنی بود که زیبایی عینی بر عدد و اندازه بستگی دارد. با این وجود، علیرغم ویژگی عینی و ریاضی، این زیباشناسی آزادی را برای هنرمند، جهت بیان هنر فردی خود فراهم آورد.
 
دوم اینکه، ویژگی این زیباشناسی ترجیح فرمهای طبیعی است و این مسئله برآمده از این اعتقاد بود که بزرگترین زیبایی در فرمها، نسبتها و در کالبد انسان قرار دارد. هنر کلاسیک به تعادل میان عناصر طبیعی و ریاضی تداوم بخشید. قانون پولوکلیتوس قانونی طبیعی بود که به شکل اعداد بیان میشد.
 
سوم اینکه، زیباشناسی هنر کلاسیک واقع گرایانه بود و متکی به این باور که زیبایی هنر ناشی از طبیعت است: زیبایی طبیعت نه میتواند و نه لازم است که با زیبایی هنری دیگری در تقابل باشد.
 
چهارم اینکه، زیباشناسی این دوره، زیباشناسی ایستا بود، و جایگاه والایی را برای زیبایی فرمهایی که بی حرکتند اختصاص داده بود، فرمهایی که ایستا و ساکن اند.
 
پنجم اینکه، این زیبایی، زیبایی روان فیزیکی (Psychophysical) بود، یعنی هم روحانی و هم فیزیکی که فرم و محتوا را در بر می گرفت. مهمتر از همه اینکه، این زیبایی در هماهنگی و یکپارچگی با روح و بدن قرار داشت.
 
زیباشناسی تجسم یافته در هنر کلاسیک، همتا و قرینه ای نیز دارد که فیلسوفان آن دوره از آن سخن گفته اند. اصول ریاضی این زیباشناسی در فلسفه فیثاغورثی و اصول روان فیزیکی آن در فلسفه سقراط و ارسطو ظاهر شد.

ویژگیهای مشخصی از این زیباشناسی، در هنر و نظریه هنر یونانیان باقی ماند. با وجود این، ویژگی های دیگر در دوره کلاسیک از بین رفت. این مسئله به ویژه در مورد زیباشناسی راحتی و سادگی صادق بود: «بزرگی بیسر و صدا و سادگی نجیبانه» برای مدت طولانی آرمان هنر نماند، و در مقابل هنرمندان خود را موظف به ارائه زندگی های مرفه و بیان مکلف کردند. چنین اتفاقی در مورد آرمانهای عینیگرا نیز روی داد. هنرمندان و پژوهشگران زیباشناسی، شرطی شدگی ذهنی زیبایی را دریافتند و از باور به «تقارن» عینی فاصله گرفته و به خوش ریتمی ذهنی (eurhythmy) تمایل پیدا کردند.
 

تحول و دگرگونی هنر کلاسیک و جرقه‌هایی از یک هنر جدید

دگرگونی اول قرن‌های پنجم و چهارم قبل از میلاد معمولا هر دو باهم به عنوان دوره کلاسیک دانسته می‌شود، اما باید دانست که تفاوت بین این دو بسیار است. در قرن چهارم، نسبتها مهم تر بود. در معماری قانون آیونی بر قانون دریسی چیره شد، و حال آن که در مجسمه سازی قانون پولوکلیتوس بسیار سختگیرانه و ملال آور تلقی شد و ائوفرانور قانون جدیدی را ارائه نمود. 
 
دگرگونی دوم، در قرن چهارم علاقه به ثروت، رنگ و نور، آشکال و حرکات در انواع و درجات مختلف که یونانیان پویکیلیا ( moustaua , Poikilia ) نامیدند، گسترش یافت و هنرهای تجسمی از تحرک روانی، کشمکش عاطفی و تأثر أکنده شده .
 
دگرگونی سوم، از دیدگاه زیباشناسی، مهمترین این دگرگونیها بود. لوسیپوس (Lysippus) آن را اینگونه بیان میکند: تا حال انسان آنگونه که هست بازنموده شده است، اما من او را آنگونه که به نظر می رسد نمایش خواهم داد. این مسئله گذر از بازنمایی فرمهای عینی به بازنمایی تصورات ذهنی هنرمند را نشان می دهد؛ به عبارت دیگر، هنرمندان از فرمهای بذاته زیبا به فرمهایی که به نظر زیبا می رسند روی می آورند، زیرا این فرمها با شرائط و مقتضیات بینایی انسان مطابقند. خیال گرایی که در طراحی صحنه برای اولین بار به کار گرفته شده بود، بر نقاشی قاب تأثیر گذاشت، و تمام نقاشی‌ها استفاده از تکنیکهای مربوط به خطای دید را که القاکننده پرسپکتیو بود، آغاز کردند. یونانیان نگاه کردن به نقاشی ها را از فاصله دور یاد گرفته بودند. اوریپیدس میگوید، «عقب بایست، مثل یک نقاش». مردم آن روزگار متأثر از این واقعیت بودند که نقاشی دقیقا زمانی تخیلی از واقعیت ارائه میدهد که از واقعیت دور شود. افلاطون نقاشی خیال گرا را به عنوان یک دروغ ناموجه که «مبهم و فریبنده» است، مورد انتقاد قرار می داد، اما این نظریه پرداز محافظه کار نمی توانست هنر را از حرکت به سمت ذهن گرایی و امپرسیونیسم بازدارد.
 
منبع: تاریخ زیباشناسی، جلد اول، ووادیسواف تاتارکیوچ، ترجمه: سید جواد فندرسکی، صص 135-131، نشر علم، تهران، چاپ أول، 1392